پلها صدا میزنند
در سال 2008 میلادی یک حرکت خودجوش در پاریس بهراه افتاد که در آن عشاق بر روی یکی از پلهای رود سن به نام پل هنر، قفل نصب میکردند. یک حرکت نمادین برای جاودانه کردن عشق. بعد هم یک بوسه عاشقانه به همدیگر میدادند، عکسی میگرفتند و دست در دست هم از روی پل رد میشدند. کم کم این حرکت به خیلیها سرایت کرد. از تمام نقاط دنیا بر روی این پل قفل نصب شد. بعضی اسمهایشان را روی قفل مینوشتند برخی دیگر کلید آن را به آب میانداختند. این حرکت مثل تمام حرکتهای کوچک و بزرگ بشریت مخالف و موافق داشت. برخی حرص میخوردند که این کار آب رود سن را آلوده میکند. خیلیها هم هر چه به این ماجرای عاشقانه مربوط میشد را تحسین میکردند. شهردار پاریس جز آنهایی بود که این قضیه را نوعی آسیب به مکان عمومی میدانست.
یک روز آمدند دیدند خیلی از قفلها نیست. شهردار گفت از هیچ چیز خبر ندارد و این قضیه برایش عجیب است. یک ماه بعد معلوم شد که کار، کار یک دانشجوی هنر است که میخواسته با قفلهای عشاق مجسمه بسازد.
شهردار رفته رفته به ماجرای پل و قفل و آسیب مکان عمومی عادت کرد مخصوصا وقتی میدید این جریان یک جور تبلیغ برای این پل شده است.
تا این که در 8 ژوئن 2014 یکی از حفاظ های پل زیر سنگینی قفلها شکست. شهردار هم تمام قفلها را جمع کرد و برای جلوگیری از تکرار آن حفاظهای آهنی را با قطعات شیشهای پر کرد و از عشاق خواست تا به عکس سلفی روی پل اکتفا کنند.
حرف از پل شد.
دو سال پیش زیر پل پارک-وی در تهران منتظر برادرم بودم. مثل همیشه تاخیر داشت. در و دیوار را تماشا میکردم تا برسد. بهطور ناگهانی چشمم به طاق پل افتاد. تصور کنید زیر پل پارک-وی سرتان را بالا بگیرید و ببینید یک عالمه چای کیسهای به طاق چسبیده باشد. نخها آویزان و کیسههای چای به سقف خشک شده بودند.
بعدها فهمیدم گویا شبها یکی زیر پل چای میفروخته. جوانها هم بعد از نوشیدن چای برای سرگرمی و یا به هر دلیل دیگر کیسههای چای را پرتاب میکردند به طاق پل. کیسههای چای خیس بوده، میچسبیده. بعد هم همانجا خشک میشده. یک حرکت خودجوش و مسری.
شاید تقصیر از پلهاست. به آدم الهام میدهند انگار. آدم دلش میخواهد کارهایی را بکند که جاهای دیگر نمیکند.
پل ها را دوست دارم.
برچسب:پاریس, فرانسه, فرانسه بگو